Bagehot چندین بازدید سورئال از سنت پترزبورگ یخ زده و مسکو در حال رونق را به یاد می آورد
دفتر Bagehot
TH MARSHALL ، یکی از بنیانگذاران اقتصاد مدرن ، و یکی از درخشان ترین تحلیلگران اقتصاد مکان ، استدلال کرد که “چیزی در هوا وجود دارد” در شهر شفیلد انگلیس که آن را در ساخت فولاد تبحر می بخشد. من فکر می کنم وجود “چیزی در هوا” در روسیه به همان اندازه درست است که آن را در گسترش اضطراب و لخته شدن مهارت می بخشد. باگهوت طی سالهای مختلف – در دوران کمونیسم و پوتینیسم – بارها به روسیه سفر کرده است ، اما هرگز در آنجا روزی عادی نداشته است. هر اتفاقی که می افتد نوعی عجیب غریب شوم است.
اولین بازدید من در سال 1981 بود ، زمانی که هنوز تحت حکومت شوروی بود ، در یک سفر دانشگاهی به رهبری درک پارفیت. این در نوع خود فرمولی برای غریب بودن بود. پارفیت یکی از بزرگترین افراد عجیب انگلیس و همچنین یکی از بزرگترین فیلسوفان آن بود. ما گروهی از همکاران جوان آکسفورد بودیم که مشتاق دانستن “سوسیالیسم واقعاً موجود” بودیم. پارفیت هر ساله برای عکاسی از شهر در برف از لنینگراد دیدن می کرد و با تمرکز وسواسی به کار خود نزدیک می شد. او با حمل مقدار زیادی از تجهیزات عکاسی به هر کجا که می رفت – چندین دوربین ، یک سه پایه ، رول فیلم – او یک روپوش چرمی بزرگ پوشید تا تجهیزات خود را از برف و یخ محافظت کند. او بیشتر وقت خود را صرف ایستادن بر روی رودخانه یخ زده یخ زده ی Neva در وسط شهر (تصویر) می کرد و جدا می شد ، بدون توجه به اینکه یخ شکن او را تحمل می کرد.
هتلی در لنینگراد که در آن اقامت داشتیم برای خود عجیب و غریب بیشتری فراهم می کرد. هم گردشگران ما تقریباً مثل ما عجیب بودند. چندین عضو حزب کمونیست از شفیلد بودند که همه چیز را در اطراف خود ، از کمبود شاخه در حمام گرفته تا قهوه غیر قابل شرب ، برداشت می کردند ، به عنوان اثبات کمونیسم کاملاً عالی کار می کردند. چندین خانم از انجمن محافظه کار تونبریج ولز بودند که برای یک ماجراجویی بزرگ ثبت نام کرده بودند. پس از آن ده ها بازدید کننده از فنلاند وجود داشتند که هر شب مست می شدند و در راهروهای هتل از دنیا می رفتند. همچنین نسبتاً تعداد زیادی از زنان جوان جذاب بودند که در بار با ما گپ زدند. (قبل از عزیمت من به مسکو ، یک دیپلمات ارشد و روس به من توصیه کرده بودند که بهترین راه برای فرار از تله عسل پوشیدن یک بالش روی سرم ، با شکاف برای سوراخ های چشم – “همیشه یک قیچی حمل کن” او بود نصیحت جدایی.) و سپس مردان کنجکاوی با لباسهای بد برش بودند که هر زمان توانستند خود را در کنار ما سپردند و نه خیلی ظریف ، سعی کردند بفهمند ما چه کار می کنیم.
پارفیت بیشتر اوقات در حال نبرد با یخ شکن ها نبود. اما هر زمان که ظاهر می شد ، تمام تلاش خود را می کرد تا همه اطرافیان خود ، از اطرافیان خود در آکسفورد گرفته تا کمونیست های شفیلد تا روس های فضولی ، را در یک سمینار آزاد با فلسفه هویت شخصی درگیر کند. مردانی که لباس نامناسبی داشتند برای شام به ما پیوستند و سعی کردند ما را در یک بحث فلسفی درگیر کنند اما بیشتر از آنچه در آن زمان چانه زده بودند به دست آوردند ، و از او خواستند که روایتی راجع به خودش ارائه دهد ، پارفت یک بحث طولانی درباره هویت شخصی ، خود آینده ، فروشندگان حمل و نقل را آغاز کرد. و تونل های شیشه ای. ما از لنینگراد متقاعد شدیم که اتحاد جماهیر شوروی از هر حیث اقتصادی که برخوردار باشد ، از بازدیدهای پارفت دیگر زنده نخواهد ماند.
دفعه بعدی که به روسیه سفر کردم فقط سال 2005 بود. مدت ها بود که کمونیسم سقوط کرده بود ، لنینگراد دوباره تعمید داده شد و من مهمان مجمع اقتصادی سن پترزبورگ بودم که خود را به عنوان نسخه روسی داووس معرفی کرد. اوضاع بد شروع شد. راننده تاکسی من بوی ودکا را گرفت و کم مدارترین مسیر ممکن را از فرودگاه انتخاب کرد. هنگامی که سرانجام به هتل خود رسیدم به من گفتند که آنها هیچ سابقه ای از رزرو من ندارند و در این هفته از مجمع اقتصادی سن پترزبورگ ، هیچ اتاق دیگری در شهر موجود نیست. من با عصبانیت برگه رزرو خود را به دختران روی میز نشان دادم. او هنگامی که اشاره کرد مرا در هتل پارک در سن پترزبورگ ، فلوریدا رزرو کرده اند ، با تمسخر گفت. از خجالت شل شدم.
آژانس مسافرتی سرانجام خطای خود را تصحیح کرد و یک سوئیت مجلل در بالای هتل در اختیار من قرار گرفت ، که به دلیل خصمانت گرسنگی او ، به طور معمول مدیر را در خود جای می دادم. به نظر می رسد این شهر در مقایسه با سال 1981 بهشت مصرف کنندگان باشد: مغازه ها پر از وسایل بودند ، مردم حداقل در مرکز شهر خوش لباس بودند و اتصالات همبرگر کارل Junior در هر خیابان دیگری وجود داشت. اما با این وجود چیزی شوم در هوا معلق بود. یک غریبه جذاب در خیابان سرم را تکان داد و با نام سلام کرد. زن جذاب دیگری که در این کنفرانس با او روبرو شدم امید همکاری ما در لندن را نشان داد. هیئت مدیره ای که من ریاست آن را برعهده داشتم تقریباً اتفاق نیفتاد ، زیرا تقریباً یک بانکدار ارشد و یک سیاستمدار ارشد درباره اینکه چه کسی باید اولین کسی باشد صحبت می کند (سیاست برنده شد) به شدت مورد انتقاد قرار گرفت.
در سومین سفر خود به روسیه در سال 2011 در مسکو بودم و به پیشرفت سرمایه داری نگاه می کردم. من برای دیدن یک مدرسه بازرگانی که دوره ای در مورد چگونگی پیوستن به اقتصاد منظم را ارائه می داد – یعنی چگونه خود را از یک گانگستر به یک فرد تاجر قانونی تبدیل کنید – مجذوب من شد. من حتی بیشتر مجذوب دیدار رئیس راه آهن روسیه ، ولادیمیر یاکونین ، در بزرگترین دفتری شدم که در زندگی ام دیده ام. آقای یاکونین کاملاً میزبان بود. او “بهترین ودکا” را به من پیشنهاد داد. او قبل از اینکه تلفن همراه خود را ببندد و بگوید “این برای ولادیمیر است” ، تعداد زیادی از تلفنهای موجود در میز کار خود را که برای مناطق مختلف کرملین کدگذاری شده است ، به من نشان داد. او به من اجازه داد با نقشه الکترونیکی خود از سیستم راه آهن روسیه بازی کنم. او مجموعه ست های شطرنج خود را به من نشان داد. او برای من توضیح داد که روسیه به دلیل احترام به همسایگان خود ، فنلاندی ها ، سرمایه گذاری زیادی در قطارهای سریع انجام نداده است: او توضیح داد که روسیه تعداد زیادی بازدید کننده فنلاندی دارد ، اما فنلاندی ها ذاتاً وقت گیر هستند و او نمی خواست آنها را بترساند با سوار شدن به آنها با قطارهایی که خیلی سریع هستند. وی توضیح داد که غرب به دلیل اعتیاد به بنیادگرایی بازار که در تقابل با رئالیسم روسیه است ، محکوم به بی ربطی است. هنگام عزیمت من او را در آغوش گرفت و توضیح داد که اگرچه او شخصاً از آنچه من نوشتم بدش نمی آید اما 1 میلیون کارمند او آنقدر شرکت را دوست داشتند که در صورت تحسین تحسین های من ، آنها ممکن است خشمگین شده و از آنها بازدید کنند. اقتصاد داندفاتر برای درست کردن من است.
در سفر چهارم خود در سال 2012 ، برای جلسه دیگری از مجمع اقتصادی در سن پترزبورگ بازگشتم. من موافقت کرده بودم که چندین جلسه را اداره کنم ، بنابراین سازمان دهندگان یک ماشین – یک مرسدس سیاه و سفید کاملاً جدید – فرستادند تا مرا در فرودگاه سوار کند و در هتل من مستقر کند. راننده برایم توضیح داد که در تمام مدت کنفرانس در اختیار من است. با خوشحالی از او پرسیدم که آیا می توانم کارت وی را داشته باشم تا بتوانم با او تماس بگیرم. او بلافاصله یخ زد ، سپس یک تماس تلفنی طولانی و آشفته برقرار کرد. وقتی سرانجام تلفن را قطع کرد به من برگشت و گفت که همه چیز تصمیم گرفته شده است و من واقعاً می توانم ماشین او را داشته باشم. من به طور خلاصه خوشحالی های ناشی از گردش و بازگشت به انگلیس با مرسدس کاملاً جدید را در نظر گرفتم اما سپس توضیح دادم که تمام چیزی که می خواهم یک کاغذ شلخته به ارزش یک کسری پنی بود تا یک ماشین به ارزش حدود 200000 دلار.
مهمترین روز آخر این مجمع سخنرانی ولادیمیر پوتین بود. من برای مراسم زود رسیدم و خودم را نزدیک جلوی سالن کاشتم. سرانجام ارباب جهان وارد شدند و كرسیهای خود را در اطراف من گرفتند: هنری كیسینجر ، لوید بلانكفین ، الیگارشی در حدود ده. سرم را بلند کردم و دیدم که در منطقه ای نشسته ام که “A” مشخص شده است. سپس نشان خود را مطالعه کردم و دیدم که قرار است در منطقه “Q” باشم. اما مدت زیادی منتظر ماندم و تصمیم گرفتم همانجایی که هستم بمانم – و علاوه بر این هنوز صندلی هایی خالی از من در پیش بودند. بعد از نیم ساعت دیگر خود آقای پوتین و چند زن و شوهر ورودی بزرگ خود را وارد کردند و خود را در صندلی های خالی مستقر کردند. در ابتدا من خودم را به داشتن یک حلقه از پشت گردن کاملاً صورتی و گوشتی آقای پوتین تبریک گفتم. سپس وحشت مرا فرا گرفت. همه افراد اطراف من از نخبگان روسی یا جهانی بودند. نشان من به وضوح می گفت که من فردی در سطح “Q” هستم. اگر جزئیات امنیتی آقای پوتین متوجه شود که من یک فریبکار هستم و تصمیم گرفت که برای کشتن رئیس آنجا هستم چه؟ آیا آنها مرا بیرون می کشند و مرا مورد ضرب و شتم روزها قرار می دهند؟ یا اینکه فقط یک ضربه به سرش کلاهبرداری می کند؟ هرچه بیشتر فکر می کردم بیشتر عرق می کردم. و هرچه بیشتر عرق می کردم بیشتر شبیه یک آدمکش ناامید می شدم. در زندگی ام هرگز از ترک کنفرانس اینقدر خوشحال نبودم.