ستون نویس ما تأکید می کند که چرا کسانی که می خواستند سیاست معاصر را بهم بزنند ، باید شکست بخورند
دفتر Bagehot
آخرین فاجعه های رخ داده در Change UK – تصمیم چوکا اومنا برای پیوستن به لیبرال دموکرات ها و تصمیم حزب برای تغییر نام برای سومین بار – بهانه خوبی برای تأمل در مورد سرنوشت غم انگیز یکی از بدجنس ترین احزاب انگلیس است تاریخ سیاسی
مدتی طولانی نیست که Change UK آماده انقلابی در سیاست انگلیس بود. دلایل زیادی وجود دارد که این امر هرگز اتفاق نیفتاده است: هیدی آلن ثابت کرد که یک سرپرست نااهل است. حزب نتوانست خود را “حزب باقی بماند” معرفی کند اما در عوض تلاش کرد تا مرکز را دوباره اختراع کند. خود را تغییر نامید اما خواستار آن شد كه تا آنجا كه به اروپا مربوط می شد ، اوضاع به همان صورت باقی بماند. اما بزرگترین دلیل نتایج انتخابات شوراها در ابتدای ماه مه بود که تغییر در آن شرکت نکرد. فقط یک حزب ضد ترک در میانه سیاست انگلیس جا داشت و عملکرد قدرتمند لیبرال دموکرات ها در انتخابات در شورا اطمینان از این حزب بود. از آن زمان به بعد افرادی که احساس می کردند به همان اندازه که هواداران نایجل فاراژ از ترک مجذوب لیبرال دموکرات ها می خواستند در اتحادیه اروپا بمانند.
اپیزود Change UK اگرچه بسیار کوتاه است ، اما مهم است زیرا بحث طولانی مدت در حزب کارگر را حل می کند. از زمان کودتای کوربن در سال 2015 ، اعضای حزب پارلمان در مورد اینکه آیا باید بمانند و بجنگند یا دسته جمعی بروند ، بحث کردند. برای مدتی به نظر می رسید که تام واتسون ممکن است به دنبال Chukka Umunna و دیگران خارج از حزب باشد. انفجار تغییر بحث را به نفع مبارزه و ماندن حل کرده است ، حتی اگر متأسفانه به نظر نرسد که ماندن و جنگنده ها شانس زیادی برای پیروزی دارند. تصمیم آقای کوربین برای تحقیر امیلی تورنبری با مثلاً کنار گذاشتن وی به عنوان ایستاده وی در س Primeالات نخست وزیر ، به این منظور طراحی شده است که نشان دهد وی از حمایت 80٪ اعضای حزب برخوردار است در حالی که وی اساساً خودش به تنهایی پشتیبانی می کند.
همچنین قابل توجه است زیرا درس مهمی در مورد ماهیت احزاب مدرن ارائه می دهد. Change UK تلاشی برای ایجاد یک حزب از بالا به پایین بود. نمایندگان مجلس از هر دو حزب کارگر و محافظه کار احزاب اجدادی خود را رها کرده و بر جذب بیشتر نمایندگان مجلس به اهداف خود متمرکز شدند. اما روزهایی که سیاست در وست مینستر عمدتا بین سیاستمداران حرفه ای درگیر بود ، همراه با مقاله فرانسیس فوکویاما درباره “پایان تاریخ” ناپدید شده است. حزب کارگر به لطف ورود چند صد هزار نفر متعهد کوربینیست ، اکنون یک جنبش و همچنین یک حزب است. در سمت راست نیز همین اتفاق رخ می دهد: حزب Brexit می تواند ده ها جنبش طرفدار ترک را که از پایین به بالا رشد کرده اند و توسط عصبانیت واقعی نسبت به وضعیت موجود پیش می روند ، جلب کند. مرکز گرایان فقط با ایجاد نمایندگان مجلس ، دفاتر محلی و اعضای باتدب اما اهلی احتیاج به ایجاد زیرساخت های سنتی حزب ندارند. آنها باید تمام ویژگیهای یک جنبش توده ای را ایجاد کنند: اتاقهای فکر برای ایجاد یک منبع ثابت از ایده ها ، سربازان پیاده برای کارزار در زمین ، رزمندگان صفحه کلید برای جنگ در توییتر.
هسته بارز چنین جنبشی مبارزات رای مردم است ، اما با حزب کارگر در هم آمیخته است. بسیاری از چهره های برجسته مبارزات رأی مردم ، بلرئی ها هستند که به جنگ داخلی کارگران ادامه می دهند ، از جمله آلستر کمبل ، پزشک اصلی چرخش تونی بلر. وی به دلیل اعتراف به رای دادن به لیبرال دموکرات ها از حزب کارگر اخراج شد اما با این وجود هنوز عضوی از قبیله درگیر حزب کارگر است.
****
بخش دیگری که سعی در تکان دادن اوضاع دارد ، به اصطلاح مترقیان جدید هستند – مجموعه وسیعی از افرادی که از سیاست عدالت اجتماعی و هویت استقبال می کنند. من می توانم درک کنم که چرا جوانان به جنبش عدالت اجتماعی جذب می شوند. آنها قربانیان یکی از بزرگترین اقدامات عدالت بین نسلی برای دهه ها هستند: این واقعیت که نسل کودک رشد و نمو میوه های حاصل از رونق پس از جنگ (تحصیلات دانشگاهی رایگان ، خانه های دوم ، حقوق بازنشستگی سخاوتمندانه) را از بین برده است ، این امر به طراحی سیاست هایی برای جانشینان آنها می انجامد (وام های دانشجویی ، مشارکت های تعریف شده ، مالیات های سبز). اما جنبش عدالت اجتماعی قطعاً متنی قانع کننده و قابل مقایسه با کلاسیک های لیبرال تولید شده توسط همان حس بی عدالتی در اواسط دوران ویکتوریا مانند “درباره آزادی” از جان استوارت میل یا “فرهنگ و هرج و مرج” متیو آرنولد تولید نکرده است.
یک دلیل برای این امر این است که به نظر می رسد ترقی خواهان جدید عزم خود را برای رانندگی در کوچه کور روشنفکرانه سیاست های هویتی دارند. به نظر می رسد سیاست هویت در مورد چیزی که در قلب آن است – هویت – گیج است. به نظر می رسد برخی از هویت های زمانی از نظر اجتماعی ساخته شده است: از این رو مشغولیت سیالیت جنسیتی ، به عنوان مثال. به ما گفته می شود که جنسیت یک ساختار اجتماعی است و افراد می توانند بر اساس انتخاب از یک جنس به جنس دیگر بپردازند. به نظر می رسد برخی از هویت های زمانی به عنوان یک واقعیت غیرقابل قبول تلقی می شود: به نظر می رسد هویت فرد به عنوان یک زن یا عضو یک اقلیت قومی همه ملاحظات دیگر را بر هم می زند. بنابراین Catharine MacKinnon ، یک نظریه پرداز برجسته فمینیست در دانشگاه میشیگان ، استدلال کرده است که اعضای هر گروه قومی ، جنسیتی یا فرهنگی هنجارهای اخلاقی و عقلی متمایز خود را دارند. وی می گوید: “معیار برابری مرد سفیدپوست این است: آیا با او برابر هستی؟” “این به سختی یک استاندارد خنثی است. این یک استاندارد نژادپرستانه ، جنسیتی است … اما اگر خود را مثبت و با احترام به خود عضوی از فرهنگ یا جنسیت خود معرفی می کنید … اگر اصرار دارید که تنوع فرهنگی شما به طرز مطلوبی مطابقت داشته باشد و از راه های برابر آنها شناخته شود ، این اصلاً به عنوان یک چالش برابری دیده نمی شود. ” این کمی شبیه زیست شناسان اجتماعی اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن 20 است که معتقد بودند جهان به گروه های مختلف نژادی-فرهنگی تقسیم شده است که در یک مبارزه اجتناب ناپذیر برای سلطه محصور هستند و هر گروه از پدیده هایی مانند حقیقت و اخلاق استفاده می کند ابزار قدرت گروهی.
****
اما من گمان می كنم كه مشكل كلیتر از این است: ما نه فقط در احزاب و جنبش های سیاسی بلكه در سراسر هیئت از یك آتروفی كلی تفكر سیاسی رنج می بریم. دانشگاهیان یا اسیر سیاست هویت شده اند و یا اینکه دیگری برای عقب نشینی در تخصصهای کوچک انتخاب کرده اند. به ویژه در امریکا دانش شریف سیاست توسط دانشمندان سیاسی دستگیر شده است که از تکنیک های کمی قدرتمندتری استفاده می کنند تا اهداف بسیار پیش پا افتاده تری به دست آورند. جالب ترین نظریه پردازان سیاسی که امروز برای عموم مردم می نویسند ، هنوز دانش آموزان ایسایا برلین (تا حدی پیر) مانند سر لری سیدنتوپ و جان گری هستند. صندلی که یک بار آقای برلین در آکسفورد تدارک دید خالی است. مقامات دولتی به طور کلی ، با تشویق گروه های تحت فشار ، اما همچنین ، من گمان می کنم که با همدردی طبیعی آنها ، بحث ها را در مورد موضوعاتی که بسیار بحث برانگیز تلقی می شوند ، مانند تنوع (که در سیاست های اجتماعی ساخته شده است بدون هیچ بحث جدی در مورد مزایای آن در برابر معایب آن) ، و به طور فزاینده ، جنبه های مختلف اخلاق جنسی.
این رکود بزرگ بحث سیاسی تا کی ادامه دارد؟ در حقیقت ، من گمان می کنم که واقعاً می توانیم در آستانه یک دوره طلایی تفکر سیاسی قرار بگیریم. فروپاشی هژمونی نئولیبرال ، ظهور یک پوپولیسم خام اما گاهی هیجان انگیز ، شورش فزاینده علیه توتالیتاریسم مترقی در دانشگاه و به طور فزاینده ای در شرکت ها … همه اینها منجر به تجدید نظریه سیاسی جالب می شود. ذهن انسان بیش از حد بارور است که توسط کاهنان اعلای مختلف – در احزاب ، رسانه ها و شرکت ها – که سعی در اعمال ارتدوکسی های خسته دیروز دارند ، رام شود.
من گمان می کنم که این تجدید حیات از پیرامون امپراتوریهای سیاسی و فکری مستقر امروز حاصل شود (مدت زیادی است که من از مطالب قابل تأمل یا اصلی از انتشاراتی با عنوان “نیویورک” یا اساتید دارای صندلی در دانشگاه های باستانی جهان). این امر از سوی لیبرال ها و محافظه کاران توبه کننده خواهد آمد که می خواهند بفهمند چرا سنتهای بزرگ فکری که قبلاً آنها را پذیرفته بودند طی دو دهه گذشته به این سرعت خراب شده است. من به خصوص توسط مفهوم جالب توجهی در مورد بیش از حد محافظه کارانه (نئو) که به طور منظم در منطقه ظاهر می شوند ، من را تحت تأثیر قرار می دهد محافظه کار آمریکاییe و Claremont Review of Books.
این از برخورد بین سنتهای مختلف فکری حاصل خواهد شد. محافظه کاری همیشه وقتی هیجان انگیز است که سعی دارد افراط و تفریط فردگرایانه لیبرالیسم را مرتب کند (والتر باهوت دوست داشت بگوید که او به همان اندازه لیبرال بود در حالی که هنوز محافظه کار بود و به همان اندازه محافظه کار بود هنوز لیبرال بودن). من همچنین امیدوارم که برخورد بین ترقی خواهی و سنت های قدیمی نیز مثمر ثمر باشد. ازدواج همجنسگرایان ، یکی از معقول ترین اصلاحات اجتماعی در چند دهه گذشته ، توسط محافظه کارانی مانند روزنامه نگار آمریکایی متولد انگلیس ، اندرو سالیوان ، که می خواست راه حل محافظه کارانه (ازدواج) برای یک سوال مترقی ارائه دهد (چرا نباید من مجاز هستم که جنسیت خود را در حوزه عمومی بیان کنم؟)